حرفی از ته دل

یه وقتا دلم طوری تنگ میشه که مغزم کاملا فلج میشه

بدی هاش یادم میره

نامردی هاش یادم میره

بی محبتی ها و رفتارهای سرد و تلخش یادم میره

وقتی با بی رحمی تنهام گذاشت یادم میره 

فقط میگم خدایا فقط یه دقیقه ببینمش این دل صاحب مرده اروم بگیره 

من

این روز ها بیشتر از هر زمانی دلم می خواهد خودم باشم دیگر نه حرص به دست اوردن را دارم و نه حراص از دست دادن را هرکس مرا می خواهد بخواطر خودم بخواهد دلم هوا خودم را کرده فقط همین

روزای دور از تو

چقدر نامردن این روزا من و تو هر کدوم تنها
تو اون پایین زیر خاک و منم درگیر با دنیا
چقدر دلتنگ دستاتم چه روزایی با من داشتی
واسه یک تانیه حتی منو تنها نمیذاشتی
یادت مونده روز اول بهم گفتی که میمونی
پاشو پای همین قولت نگو دیگه نمیتونی
حالا دستای گرم من رو سنگ قبر تو سرده
چه بی رحمه دل دنیا تو رو از من جدا کرده
پاشو خیلی دلم تنگه دو سه روز ازم دوری
می گفتی تا ته اش هستم باید باشی نه اینجوری

شعری از داوود رزق ابادی در کتاب قرارمون تواسمون

این هم ادرس ایمیلشون:[e-mail]

سلام

سلام

من جدیدم ولی می خوام قاطی تون بشم بچه ها من خیلی احساس تنهایی میکنم کمکم کنید